من عاشق سفرم.البته تنهایی.و عاشق پیاده روی تو سفرم.در ه واقع همیشه دوست دارم تنها همراه من سکوت باشه.نگاه کنم ب مردم و ب این فکر کنم ک ب چی فکر میکنن. من هنوز خیلی وقتها نمیدونم چرا مردم میخندن.مگه نمیبینن ک دنیا چ خبره. این شبا خوابم نمیبره.همیشه زود میخوابیدم ک زود بیدار بشم اما چن وقت خوابم نمیبره و انگیزه ای برای بیدار شدن ندارم.نمیدونم کرونا نبود زندگیم بهتر بود یا بدتر ولی میدونم ک الان کابوسی شده برا خودش.
راست گفت ک عمر گران میگذرد خواهی نخواهی. هوس سفر کردم شدید.اماااااا. واقعیت اینه ک کمی سخته ولی شدنیه.سه سال پیش با خودم عهد بستم ک ب مدت پنج سال درآمدم رو روی خودم سرمایه گذاری کنم و روی کار.واسه همین تو این پنج سال دانشگاه رو بیخیال شدم دو سال اول رو کار میکردم و قسط میدادم .داغووون.اصلا ی وضعی.بعضی وقتا حالم از خودم و کارم بهم میخورد.گاهی چنان نامردیایی در حقم میشد ک از آدما هم متنفر میشدم(بعضیاشون)یادمه صبا ساعت چهار میرفتم سرکار.وقتی همه خواب بودن زیر
درباره این سایت